گاندی و تاگور در بسیاری از موارد مخالف بودند، اما در این مورد توافق داشتند
به گزارش مجله سرگرمی، خبرنگاران(ایبنا) نویسنده: رودرانگشو موکرجی*/ مترجم: سیدامین موسوی زاده: علی رغم تفاوت دیدگاه های فلسفی و معنوی، بعضی مسایل اساسی وجود داشت که تاگور و گاندی در خصوص آن کاملاً توافق داشتند. این ها موضوعات کم اهمیتی نیستند. یکی از آن ها تعهد هر دو به خدمت بود که در اصل چیزی بود که رابیندرانات در اولین نامه خود به گاندی به عنوان سادانه (آداب) مشترک از آن یاد کرد. گاندی تجسم خدمت به مردم بود. این پیشه او بود، زندگی او بود. بنابراین او می توانست در انتها عمر خود بگوید: زندگی من پیغام من است. او وقف خدمت برای مردم عادی را یک طلسم برای تصمیم گیری ها، سیاست ها و غیره می دانست:
من به شما یک طلسم می دهم. هر زمان که به تردید افتادید، یا هنگامی که نفس شما در شما سرکشی می نماید، آزمایش زیر را اعمال کنید. چهره فقیرترین و ضعیف ترین مردی را که ممکن است دیده باشید، به خاطر بیاورید و از خود بپرسید آیا گامی که در نظر گرفته اید برای او مفید خواهد بود یا خیر. آیا او چیزی به دست می آورد؟ آیا او می تواند اداره زندگی و سرنوشت خود را به او بازگرداند؟ به عبارت دیگر، آیا منجر به سوارج (خودگردانی) برای میلیون ها گرسنه و گرسنه معنوی می گردد؟ آن گاه شک و تردیدهای خود را خواهید دید که در حال از بین رفتن است.
تعهد گاندی به خدمت بسیار شناخته شده است، نیازی به تکرار ندارد، اما کار رابیندرانات در این زمینه کم تر مورد توجه قرار می گیرد زیرا او بیش تر به عنوان یک هنرمند خلاق دیده می گردد.
از زمانی که او آغاز به گردش در منطقه ها حومه بنگال برای مراقبت از املاک و مستغلات خانواده خود کرد، دغدغه مند شد و سپس برای رفاه افرادی که در روستاها زندگی می کردند کوشش کرد. او درباره این مسائل در مقالات خود نوشت و بعدها در زندگی اش خود را وقف رفاه و توسعه روستاهای اطراف سانتینیکتان کرد. هدف او این بود که اقتصاد این روستاها را ساختارمند کند تا در محیطی بر اساس همکاری به جای منافع شخصی، مردم را متکی به خود سازد. او می نویسد:
نشانه های بدبختی های ما را نمی توان از بیرون رفع کرد، علل آن ها باید از درون از بین بروند. اگر می خواهیم این کار را انجام دهیم، باید دو امر را متقبل شویم؛ نخست آموزش همه افراد سرزمین، به گونه ای که آن ها را از نظر ذهنی با همه دنیا متحد سازد... و دوم، آن ها را در زمینه امرار معاش خود با یک دیگرخود یک پارچه کنیم، تا با کار خود یگانگی خود را با دنیا موجب شوند.
دغدغه و فداکاری رابیندرانات برای خدمت به فقرا در کارهای خلاقانه او - به ویژه داستان های کوتاه و بعضی از رمان هایش - نمایان شده است. شاهد این امر کوشش بی وقفه گورا برای کار در میان و برای فقرا ست، و هم چنین به تصویر کشیدن شخصیت جیاثاموشایی (عمو) در رمان رباعی (چاتورانگا).
هم برای گاندی و هم برای رابیندرانات، وقف خدمت به فقرا با دیدگاه آن ها در خصوص سواراج (خودگردانی) ارتباط تنگاتنگی داشت. هیچ یک از آن ها سواراج را تنها آزادی سیاسی از سلطه انگلیس نمی دانستند. این آزادی سیاسی قرار بود با رهایی انسان ها تکمیل گردد.
این بعد سواراج را چه چیزی تشکیل می داد؟ این به وسیله توانایی و توانمندسازی افراد برای تنظیم و اداره زندگی خود مستقل از نهادهای خارجی مانند دولت تشکیل شده است. افراد باید این قدرت را داشته باشند که بدون ترس زندگی روزمره خود را انجام دهند. گاندی بر آبهایا (بی باکی) و رابیندرانات بر آتماشاتی (نیروی روح) تأکید داشتند- دو مفهومی که جدایی ناپذیر هستند و فقط می توانند بیرون از خدمات و مسئولیت رشد نمایند. رابیندرانات می نویسد: برای هند، آزادی واقعی آزادی اجتماعی است: آزادی انجام کارهای خوب...
رابیندرانات دیدگاه خود درباره سواراج را در آهنگی معروف بیان نمود که تقریباً به این صورت ترجمه می گردد: ما همه در پادشاهی پادشاه خود پادشاه هستیم. اگر همه حاکم باشند، نیازی به پادشاه نیست. گاندی به وسیله دیدگاه خود در خصوص بی سالاری (آنارشی) مطلعانه به همین اندیشه نزدیک می گردد. او در ژانویه 1939 می نویسد:
به نظر من قدرت سیاسی نمی تواند هدف نهایی ما باشد. این یکی از ابزارهایی است که مردان برای پیش رفت همه جانبه خود استفاده می نمایند. قدرت کنترل زندگی ملی به وسیله نمایندگان ملی را قدرت سیاسی می نامند. اگر زندگی ملی آن قدر کامل گردد که خودگردان گردد، نمایندگان غیرضروری خواهند شد. سپس وضعیتی از بی سالاری مطلعانه رخ خواهد داد که در آن هر فرد فرمان روای خود می گردد. او به گونه ای رفتار می نماید که رفتار او مانع رفاه همسایگانش نگردد. در یک دولت آرمانی هیچ نهاد سیاسی و بنابراین هیچ قدرت سیاسی وجود نخواهد داشت.
دیدگاه آن ها درباره سواراج در آهیمسا (عدم خشونت) نهفته بود - اندیشه دیگری که در سادانه گاندی و رابیندرانات همگرا شد. برای هر دوی آن ها، آهیمسا نمایان گر یک نیروی اخلاقی بود که در هند بر خلاف سلطه بریتانیا قرار داشت. با این حال، این یک نیروی اخلاقی برای کل بشریت بود. هر دو بر اصل اهیمسا پایبند بودند و از حرکت هایی که در آنها نقشی اساسی داشتند، عقب نشینی کردند وقتی دیدند این جنبش ها از عدم خشونت منحرف شده و اجبار و خشونت را اعمال می نمایند.
در چنین پیوستی در طول جنبش سوادشی بود که رابیندرانات از این حرکت کنار رفت و در غم و اندوه شدید روانی آن آهنگ به یاد ماندنی اکلا چالو ری ساخت: اگر کسی به شما پاسخ نمی دهد پس تنها قدم بزنید. گاندی این ترانه را شعار زندگی خود قرار داد و پس از اعمال خشونت درواقعه چواری چوارا از جنبش عدم همکاری کنار رفت و سپس در ماه های پایانی زندگی خود از این که بخشی از تقسیم هند باشد امتناع کرد، و به تنهایی به نوخالی رفت تا زندگی خود را برای خدمت به فقرا، اهیمسا و آبهایا دنبال کند.
از آن جا که آهیمسا یکی از ستون های زندگی آن ها بود، رابیندرانات و گاندی، هند (و دنیا) را از نظر هماهنگی، عاری از هر نوع نفرت، چه مذهبی و چه نژادی می دیدند. تصور آن ها از هند فراگیر و جذب نماینده بود و وقتی دیدند این اندیشه و آرمان هند در پی خشونت های فرقه ای از هم پاشیده است، پریشان شدند.
رابیندرانات از فاجعه شاهد بودن بر تقسیم هند و خشونت جمعی که قبل و بعد از آن رخ داد، در امان ماند. گرچه او در ماه های قبل از مرگ از خشونت دنیای رنج برد. ولی گاندی مجبور بود در خشونت دوران تقسیم زندگی کند و به گفته کسانی که او را می شناختند، پس از آن تجربه دیگر هرگز کاملا همان شخص پیشین نبود. او در اواخر عمر به نیرمال بوز گفت: من نمی خواهم یک شکست خورده باشم. اما من شاید یک شکست خورده باشم. او به عنوان یک رسول عدم خشونت، قربانی خشونت شد.
گاندی و رابیندرانات به وسیله بیان تفاوت و احترام به یکدیگر، نمونه ای از بحث و کنکاش در خصوص مسائل عمومی، اجتماعی و سیاسی را نشان دادند. آنان میراثی از استدلال ورزی عمومی را شکل دادند. آن ها بدون رنجش و تندی با هم بحث کردند. این یک جزء اساسی میراث گاندی-رابیندرانات است - فانوس راه هند برای گذر از لبه تیغ برای رسیدن به جامعه ای فراگیر، عاری از تعصب و نفرت، و مطلع با گفت وگو و گفتمان متمدنانه.
رابیندرانات و گاندی با گفتار و اعمال خود به ما آموختند: ... با صدای فانی می خوانم، بدون تغییر می خوانم، اگر چه در روزهایی شوم درافتاده باشم، در روزهایی شوم هر چند درافتاده باشم با زبان هایی شیطانی، در تاریکی و با خطراتی که گرداگردم را گرفته اند. در این خلوت، هنوز تنها نیستم... (بهشت گمشده، جان میلتون)
شناسنامه کتاب
Tagore and Gandhi: Walking Alone, Walking Together/ Rudrangshu Mukherjee/ Aleph Book Company. 208 pages.
* استاد تاریخ دانشگاه کلکته.
منبع: رسانه هندی اسکرول (طومار)
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایرانsloblag.com: سلوبلاگ: سیستم مدیریت محتوای قدرتمند سلوبلاگ
virapars.ir: ویراپارس: سئو، طراحی سایت، بهینه سازی وب سایت، طراحی پرتال، طراحی قالب وردپرس
dorezamin.com: دور زمین: بانک سفر و گردشگری