موفقیت هیچ وقت نهایی نیست
به گزارش مجله سرگرمی، وقتی نلسون ماندلا در زندان بود، احساس شادی نمی کرد اما احساس معناداربودن زندگی را داشت. اگر نداشت، ادامه نمی داد. بالانس این دو زندگی و هدف زندگی را معین می نماید.

طی هفته های اخیر از همکاران خودم و فعالان اکوسیستم استارتاپی ایران، سوالات مختلفی را شنیده ام که بنیادین و اساسی هستند. قطعا این سوالات در ذهن من هم وجود دارند. پاسخ این سوالات تصمیمات عمده ای در زندگی شخصی و حرفه ای افراد ایجاد می نماید. می خواهم از تجربه شخصی خودم بگویم و اینکه در گذشته و امروز چگونه راجع به این سوالات فکر نموده ام و چگونه به چنین پرسش هایی پاسخ داده ام. در ابتدا چند نکته و چند واقعیت را با هم مرور می کنیم؛ دو سناریو را در نظر بگیرید.
در یک سناریو یک فرد چند صدمیلیون دلار در بخت آزمایی برنده شده است. سناریوی دیگری را در نظر بگیرید که یک فرد تصادف نموده و قطع نخاع شده است. شما دوست دارید کدام یک از این افراد باشید. جواب واضح است.
آدم ها سناریوی نخست را انتخاب می نمایند. سوال را به نوعی دیگر مطرح می کنم. کدام یک از این دو دسته احساس رضایت بیشتری از زندگی خود دارند؟ ظاهرا جواب این سوال هم مشخص است و احتمالا دسته نخست حتما رضایت بیشتری دارند.
دانیل ژیلبرت، یکی از اساتید دانشگاه هاروارد آمریکا، یک دهه پیش تحقیقی در این زمینه انجام داد که مشخص شود آیا پاسخی که به ذهن ما می آید و فردی که برنده شده را دارای احساس رضایت بیشتری می دانیم، درست است یا اشتباه. یک سال روی دو دسته از افراد تحقیق صورت گرفت؛ روی کسانی که بلیت بخت آزمایی برنده شده بودند و روی افرادی که قطع نخاع شده بودند.
پاسخ این بود که میزان رضایت از زندگی در بین این دو دسته افراد، یکسان و مساوی بود؛ یعنی هر دو دسته یک سال بعد از اینکه این اتفاق برای شان اتفاق افتاده بود، میزان رضایت از زندگی یکسانی داشتند. یکی از نتایجی که می توان از این تحقیق و این نتیجه گرفت، این است که احساس رضایت ما یک دریافت و یک امر ذهنی است.
دومین نکته این است که احساس رضایت درونی ما دو جزء دارد؛ یکی احساس شادی و دیگری احساس معنادار بودن زندگی. ترکیب این دوتاست که رضایت درونی ما را از زندگی تشکیل می دهد؛ یعنی ترکیب شادی و معنادار بودن زندگی.
وقتی احساس خردشدن، احساس شکست و ناامیدی می کنم، به این جمله توجه می کنم؛ جمله ای که در اتاق کارم هم نوشته شده است: موفقیت هیچ وقت نهایی نیست! و شکست هم هیچ گاه موجب مرگ نمی شود، بلکه این شجاعت برای ادامه دادن به راستا است که مشخص نماینده است
شادی چیست و چه معنایی دارد؟
شادی یعنی چه؟ معمولا کیفیت شادی، به میزان درآمد و شرایط زندگی مان بستگی دارد. حتی به اوقات فراغت و ورزشی که ما انجام می دهیم، برمی شود. حتی سینمارفتن و فیلم دیدن، شادی را در زندگی انسان ها ایجاد می نماید.
جزء دیگر معناداربودن زندگی است. خانواده ما و میزان وقتی که با خانواده می گذرانیم، به زندگی ما معنا می دهد. کاری که برای دیگران انجام می دهیم، مانند کارهای داوطلبانه و عام المنفعه. ترکیب این دو رضایت درونی ما را ایجاد می نماید. جالب است که این دو در عین اینکه مکمل هم هستند، بعضا در تضاد با یکدیگر هم قرار می گیرند.
شادی زندگی از جنس حال و لحظه است. برخلاف آن، معناداربودن ترکیبی از حال، گذشته و آینده است. حتی برعکس هم می تواند باشد؛ یعنی در حال ممکن است احساس چالش و استرس بکنم و شاد نباشم اما زندگی ام معنادار باشد. به عنوان مثال، دوران آپارتاید را در نظر بگیرید.
وقتی نلسون ماندلا در زندان بود، احساس شادی نمی کرد اما احساس معناداربودن زندگی را داشت. اگر نداشت، ادامه نمی داد. بالانس این دو زندگی و هدف زندگی را مشخص می نماید.
اینکه فرد چقدر می خواهد شاد باشد یا چقدر می خواهد زندگی معناداری داشته باشد و فرد حاضر برای هر کدام چقدر هزینه بپردازد. پس بحث رضایت درونی یک فریم ورک یا مدل ذهنی است که می تواند زمینه ساز تصمیمات افراد در کار و زندگی شان باشد.
سوالاتی وجود دارد. آیا ما باید کارآفرین بشویم یا نشویم؟ آن هم در شرایط پرریسک کنونی. آیا در ایران بمانم یا از ایران بروم و در کشور دیگری ادامه تحصیل بدهم؟ استارتاپم را ادامه بدهم یا تعطیلش کنم و راستا دیگری را در پیش بگیریم؟ برای پاسخ دادن به این سوالات باید یک تصمیم بگیریم.
تصمیم بگیریم که بین بالانس شادبودن و معناداربودن زندگی مان، چه بالانسی را انتخاب بکنیم. اگر این تصمیم را نگیریم، هر تصمیم دیگری که بگیریم، از آن ناراضی خواهیم بود. اگر در ایران بمانیم، فکر می کنیم که اگر می رفتیم، بهتر بود یا هر تصمیم دیگری.
پس چاره ای نداریم که پاسخ این سوال را بدهیم و مشخص کنیم که اهمیت معنا و اهمیت شادی در زندگی برای ما چقدر است. می خواهم مثالی در خصوص خودم بگویم و اینکه چگونه در شرایط مشابه تصمیم گرفتم. 15سال پیش روی یک سکوی نفتی به عنوان مهندس مکانیک کار می کردم. این اولین تجربه حرفه ای ام در زمینه شغلی بود.
عصرها که شیفتم تمام می شد، در نقطه ای از سکو به نام هلی برد می ایستادم و به دریا نگاه می کردم، راه می رفتم و فکر می کردم. در آن لحظات عناصر زیادی وجود داشت که نشان بدهد باید احساس شادی بکنم. چون نخستین کار من بود که موقعیت خوبی به حساب می آمد، درآمد خوبی داشتم و به اصطلاح همه چیز میزان بود.
به راستا معنادارشدن زندگی آمدم
یک روز که در همان نقطه که هلی برد نام داشت، ایستاده بودم و به اطرافم نگاه می کردم، احساس می کردم کاری که من انجام می دهم، کار مهمی است. مسئولیت یک چاه نفت را به عهده داشتم که چند میلیون دلار ارزش داشت و من در آن موقع تنها 21 سال داشتم.
اما اطرافم را نگاه کردم و دیدم که حداقل در تیررس من چندین سکوی نفتی دیگر هم وجود دارد. در آن میدان نفتی احتمالا چند ده سکوی نفتی دیگر و چند صد چاه نفت دیگر هم وجود داشت و مانند آن میدان نفتی، چند هزار میدان دیگر در دنیا وجود داشت.
یک لحظه احساس کردم که کاری که من انجام می دهم، خیلی هم مهم نیست و تاثیرگذاری من خیلی محدود است و اگر این راستا را جلو بروم، احساس رضایت درونی را برایم به همراه نخواهد داشت. از همین جا بود که راستا مدیریت را انتخاب کردم و در راستا مدیریت ادامه تحصیل دادم و در این راستا مشغول به کار شدم.
10 تا 11 سال در این راستا پیش آمدم؛ راستای که یادگیری زیادی برای من به همراه داشت و چیزهایی را که می خواستم در این راستا به دست آوردم. بعد از این مدت دوباره خودم را روی سکوی نفتی و همان هلی برد احساس کردم.
با خودم گفتم که اگر می خواهم در این مرحله از زندگی (در هر مرحله از زندگی تعریف ها و احساس ها تغییر می نماید) دوباره احساس تاثیرگذاری کنم که معنای زندگی ام افزایش پیدا کند، باید برگردم ایران و به حوزه ای وارد شوم که بتوانم تاثیرگذار باشم.
مثلا به حوزه استارتاپی بیایم و… و دوباره تصمیم گرفتم و راستام را تغییر دارم. امروز ، دلیل اینکه من تپ سی را دوست دارم و برای رشدش کوشش می کنم، این است که من این کسب وکار را بیزینسی می دانم که تاثیرگذار است. کسب وکاری است که به اصطلاح در کف جامعه حضور دارد و با مردم در تعامل است.
به یک قشر روزی می رساند و احتیاج اولیه قشر دیگر یعنی حمل و نقل شان را بهتر و آسان تر نموده است. این مسائل در کنار هم است که زندگی من را معنادار می نماید و به من انرژی می دهد.
جمع ما تاثیرگذار است
حالا به سراغ جمعی که در اینجا یعنی در همایش یلدا کارآفرینان حضور دارند، برویم و این سوال را مطرح کنیم که آیا این جمعی که اینجا نشسته و سایر آدم هایی که به این حوزه مربوط هستند اما در اینجا حضور ندارند، می توانند تاثیرگذاری داشته باشند یا نه. تاثیری که کارهای شبیه به کار ما می تواند داشته باشد، کم نیست.
مثلا در صنعت تاثیرگذار خواهیم بود، سهم مان را از جی دی پی افزایش خواهیم داد و حتما شغل جدید ایجاد می کنیم و حتی در بخش خصوصی نوع انجام کسب وکارها را یک سطح بالاتر می بریم.
در اجتماع سطح انتظارات را بالاتر می بریم و سطح زندگی را بالاتر می بریم. همچنین در گفتمان با دولت و حاکمیت، یک پارادایم جدید ایجاد نموده ایم. روزهای نخست که با وزارت کشور در خصوص استارتاپ صحبت می کردیم، ادبیات دیگری داشتند و فکرشان این بود که آنها وزارت کشور هستند و هر چه بگویند، ما باید گوش بدهیم.
اما الان همایش کسب وکارهای استارتاپی در تالار وزارت کشور برگزار شده است. امروز ادبیات جدیدی شکل گرفته و دولت حرف ما را می شنود و طرف مشورت قرار می گیریم. اصلا بیایید فکر کنیم که دلیل اینکه اینقدر از استارتاپ ها چه خوب و چه بد، حرف زده می شود، چیست؟ دلیلش این است که احتمالا در حال ارزش آفرینی هستند؛ یعنی تاثیرگذار بوده اند.
پس اگر اعتقاد داریم که این جمع می تواند تاثیرگذار باشد و از آن طرف تاثیرگذاری را درک کنیم که البته خیلی سخت و پرچالش و پر از ناامیدی و حتی امیدواری است، جواب به آن پرسش هایی که در ابتدای بحث مطرح کردیم، بسیار راحت تر خواهد بود.
وقتی احساس خردشدن، احساس شکست و ناامیدی می کنم، به این جمله توجه می کنم؛ جمله ای که در اتاق کارم هم نوشته شده است: موفقیت هیچ وقت نهایی نیست! و شکست هم هیچ گاه موجب مرگ نمی شود، بلکه این شجاعت برای ادامه دادن به راستا است که مشخص نماینده است.
منبع: مجله شنبهآژانس دور زمین: دور زمین | سفر به دور زمین هیچوقت اینقدر آسون نبوده! تور ارزان، تور لحظه آخری، اروپا، تور تایلند، تور مالزی، تور دبی، تور ترکیه
banima.ir: قدرت گرفته از سیستم مدیریت محتوای بانیما