محله ای در اصفهان
به گزارش مجله سرگرمی، اینجا همان جلفای اصفهان است. خالی بر گوشه لب پایین اصفهان. کوچک تر از همواره. همواره ای که از زاینده رود شروع می شد و تا همسایگی صفه می رسید. شاردن فرانسوی در سال 1627 میلادی نوشت:قصبه جلفا شاید بزرگ ترین قصبات جهان باشد. با بازارها و میدان های عمومی و حمام ها و دو کاروانسرا و 11 کلیسا و یک دیر. اما حالا در همین سال 1390 یک خال کوچک است بر چهره اصفهان. همچنان زیبا و مینیاتوری. می گویند هر که به جلفا برود ودلش گرفته
محله ای در اصفهان
نویسنده:علی خدایی
جلفا، محله ای که از دوره صفوی تا امروز خاطرات و خطرات زیادی را از سر گذرانده و درباره آن بسیار نوشته اند
اینجا همان جلفای اصفهان است. خالی بر گوشه لب پایین اصفهان. کوچک تر از همواره. همواره ای که از زاینده رود آغاز می شد و تا همسایگی صفه می رسید. شاردن فرانسوی در سال 1627 میلادی نوشت:قصبه جلفا شاید بزرگ ترین قصبات جهان باشد. با بازارها و میدان های عمومی و حمام ها و دو کاروانسرا و 11 کلیسا و یک دیر. اما حالا در همین سال 1390 یک خال کوچک است بر چهره اصفهان. همچنان زیبا و مینیاتوری. می گویند هر که به جلفا برود ودلش گرفته باشد، دل گگردده می گردد به لبخند جلفا که پرتردد است، خندان است،مهربان است و پر از تعارف به خوردن چای، بستنی و آبمیوه. مثل اینکه سعدی هم از اینجا عبور نموده است که می گوید:باغ تفرج است و بس. جلفای کنونی کوچک است، کوچک تر از زمانی که برای اولین بار دیدمش. حالا یک خیابان خاقانی است که که سبزی فروشی های آن بسته به فصل، ریواس، کرفس کوهی ، تره فرنگی، سیب زمینی استامبولی و دنبلان کوهی می آورند که نوعی قارچ است و در بقیه جاهای اصفهان معمولا پیدا نمی گردد. و یک تکه از خیابان حکیم نظامی است که بخشی از تعمیرکاران ماشین ها. یعنی باتری سازها و مکانیک های ارمنی هنوز آنجا را قرق نموده اند و تکه هایی از خیابان نظر غربی و شرقی ست که این روزها همه یادشان رفته چرا اینجا نظر است. چون نمی دانند این همان خواجه نظر معروف است و تکه کوچه کلیسای وانک و اطرافش با کوچه های سنگفرش. اینجا جلفاست و میدانگاهی کوچک و قدیمی باقمانده از دوران گذشته. گذرها به میدان جلفا می رسند که اصطلاحا میدان جلفا نامیده می گردد.اولین بار یک روز شنبه با مادرم به میدان جلفا رفتیم. همسایه ها ما را بردند. در این شهر غریب بودیم. در اینجا همه چیز می فروختند. مرغ ها و خروس ها، پا بسته توی خودشان جمع شده کنار هم بودند و سرشان را این ور و آن ور می کردند. توپ توپ پارچه گلدار رنگی، باز و نمیه باز زن ها را به سمت خود می کشاند. سبزی ها دسته دسته، تربچه ها، دسته های ریحان و تره. میدان پر از مغازه بود و الاغ ها کنار ورودی های میدان ایستاده بودند و با طناب به ستون های چهار طرف به ستون های چهار طرف میدان بسته شده بودند. تخم مرغ ها در پر،کله های گوسفند، مغز، جگر وبره تودلی و سیرابی، همسایه ها به مادرم گفتند بره تودلی بخر. ماردم گفت بره تودلی چیه؟ و این شنبه بازار در میدان جلفا بود که دیگر نیست! امروز میدان جلفا هنوز هست. شنبه بازار کمی دورتر در محله ای دیگر بر پا می گردد. میدان جلفا برای ادامه حیات پر از کافه هایی شده که همه را دعوت می نماید به دیدن و چشیدن. سکوت و خنده های عصرانه و شبانه، فنجان های قهوه و چای، نشستن بر بر آمدگی سیمای وسط میدان و نگاه کردن به ورودی ها که فقط از یک طرف آن ماشین ها می آیند و می فرایند، نگاه کردن به آسمان و سکوت نیمه شب. بیایید در نیمه شب برویم میدان جلفا بر بر آمدگی سیمانی بنشینیم و خیالبافی کنیم. جلفایی که وطن قدیم ارامنه بود و به جلفایی که در زمان شاه عباس با کوچاندن ارامنه به این نقطه اصفهان شکل گرفت، فکر کنیم. چه بسیار ارامنه که باز جروچه بسیار ارامنه که با امید به اینجا آمدند. آنها جلفا را آباد کردند.
شب های جلفا
جلفا شب های غریبی دارد. صدای پایتان را در کوچه های سنگفرش آن می شنوید. می توانید از همان خیابان خاقانی آغاز کنید.ریچاردز انگلیسی حدود 90 سال قبل نوشته است: جلفا مانند خیابان های کرمان پر از کوچه های پر پیچ و خم و دوراهی های پیچاپیچ است. می توانید در اینجا گم بشوید و صدای زنان ارمنی را بشنوید که ناگهان در این پیچ و خم پیدا می شوند و در این روزهای بهاری از شاخه های موبرگ می چینند. و امروز یا فردا آنها دلمه دارند و در سکوهای پیر نشین خانه ها ببینید آنها جوراب می بافند. در همین کوچه ها بچه های ارمنی را ببیند که از مدرسه می آیند. مدرسه هایی با معماری کهن. بچه هایی که فارسی و ارمنی می خوانند و روپوشهای رنگی پوشیده اند.ریچاردز باز هم نوشته است:خانه ها گل و کاه و خشت است، پر از باغ و مزرعه. اینجا آدم را یاد دهکده های هلند می اندازد. برای اینکه این دهکده هلندی را بهتر ببنید به شما توصیه می کنم حتما عکس هایارنست هولتسر را دیدن کنید. این آقای هولتسر، مهندسی آلمانی بود.شاید مهندس مخابرات بگویم بهتر باشد. سال 1863 میلادی به ایران آمد. علاقه اش عکاسی بود و در جلفا زندگی می کرد. یادگارهای او یعنی عکس هایش از جلفا و اصفهان که حالا حدود 150 سال عمر دارند تصویری منحصر به فرد و یگانه از جلفا، خانه هایش، آدم هایی که در آن زندگی می کردند و شهر اصفهان به بیننده می دهد . اگر عکس ها را دیدید، می توانید دوباره به محله جلفا نظری تازه بیندازید. به محله میدان بزرگ بروید و دنبال خانواده بزرگآبکاریان بگردید. به محله میدان کوچک بروید و کلیسای گریگور را دیدن کنید محله چهارسو و کلیسای آچ را هم دیدن کنید. آچ یعنی دست مقدس. کنار این محله دیر راهبه هاست. هنوز این دیر در سایه روشن و خلوت به زندگی ادامه می دهد. محلههاکوب جان و قاراکل که کوچکترین محله جلفاست، محله تبریزی ها و محله کوچر یعنی سنگتراش ها بقیه محله های جلفایند در هر کدام از این محله ها کلیسایی قرار گرفته است. مثلا محله ها کوپ جان کلیسای سورب استپانوس را دارد که در حجره های کناری آن بچه ها درس می خواندند.
پنجره ای رو به کلیسا
در هر کدام از محله های جلفا کلیسایی قرار گرفته است. از پنجره بسیاری از خانه ها می توان هر روز کلیسا را دید و صدای ناقوس ها را شنیدبازار و خاطره بازار
از دیروزی ها تنها چند مغازه به جای مانده که یکی این میوه فروشی است. از بازار گذشته هیچ چیز باقی نمانده؛ نه شنبه بازار دوره من که در میدان جلفا برپا می شد و نه انگورهای تصویر هولتسر، هیچ کدام نیستند. همه به تاریخ پیوسته اند.آرامش ابدی
سالهاست که آنها در کلیسا خوابیده اند.خاطرات رنگی
فکر می کنم زیادی اطلاعات عمومی به شما ارائه کردم. برای اینکه خستگی در کنیم می رویم روی پشت بام یکی از خانه های قدیمی جلفا در همین محله تبریزی ها و از پشت بام، محله را دیدن می کنیم. کوه صفه در جنوب با آراگاه ارامنه و اصفهان بزرگ در شمال کنار ماست. از میان تک و توک خانه های حیاط دار، درختان کاج بلند بالا پیداست و پیچ هایی که دور کاج های کهن پیچیده شده اند و بالا رفته اند.یک روز زمستانی بود. با پدرم و مادرم به جلفا رفتیم. کمی برف می بارید. توی شیشه مغازه ها درخت کاج گذاشته بودند. توی درخت ها چراغ های کوچک بود که روشن و خاموش می شدند. روی درخت ها پر از پنبه و توپ های رنگ بود. مادرم گفت اینها درخت های عیده. سال نوی مسیحی هاست و من فهمیدم سال نوی مسیحی ها برف می بارد. سال نوی مسیحی ها، درخت های کاج پر از پنبه و توپ های رنگی و چراغ های کوچک می گردد. از کنار باشگاه ارامنه که رد شدیم همه می خندیدند و من جعبه هایی را می دیدم که رویشان را کاغذ کادویی کشیده بودند. مادرم گفت سال نوست.
این کاج ها مرا بد جوری از خود بی خود کرد. بایستی مواظب باشم از خاطره آن روزها که هنوز 10 ساله نبودم تا امروز نزدیک 45 سال گذشته است. جلفا از دوره شاه عباس، جلفا از دوره هولتسر و جلفا از دوره کودکی من خیلی کوچک تر شده و شده باز هم خالی بر گوشه راست لب اصفهان.
ارامنه بسیاری از اصفهان رفته اند. شاید شهرهای دیگر جاذبه بیشتری داشته باشند. هر چند در سنگتراش ها و در مادی که از میان آن می گذرد، در عصرهای خوش هنوز آنها جایگاه پارچه ای را باز می نمایند کنار هم می نشینند و با گپ و گفت عصر را به شب می رسانند. گاهی وقت ها هم دوزبازی می نمایند.
جلفای امروز در شب چهره دیگری می باید. پیش تر از میدان جلفا، خاقانی، کوچه کلیسا گفتم. عصرها و شب ها صدای گفت و شنود ارمنی زبان ها با زبان فارسی در هم می آمیزد و آدم های محله، پیر و جوان بیشتر می شوند. در کوچه کلیسا در کنار کلیسای وانک این ترکیب نمود بیشتری می یابد. جوان های اصفهانی را می بینید؛ آنها که اهل پیاده روی در کوچه های سنگفرشند. آنهایی که دوست دارند در کنار دیوار بلند کلیسا از زن گلفروش شاخه ای گل سرخ بخرند یا در کنار مجسمه کیساراتسی، کسی که برای اولین بار در ایران و خاورمیانه دستگاه چاپ را درهمین کلیسای وانک به راه انداخت، عکسی بگیرند و یا در یکی از کافی شاپ ها لحظه ای خوش را با نوشیدن چای، قهوه، لیموناد، کیک شکلاتی، چیز کیک، کیک پرتقالی، لیموناد و انواع موس ها و شیک ها برای خود و همراهانشان بسازند. اینها را نوشتم برای کسانی که احتمالا به دیدنی کلیسای وانک رفته اند و از دیدنی نقاشی های روی دیوار کلیسا لذت برده اند و یا سری به موزه مجموعه وانک زده اند و با تاریخ قوم ارمن، مهاجرت آنها به اصفهان و قصه های پنهان شده در اشیای این موزه آشنا شده اند. حالا آنها کیساراتسی را خوب می شناسند. به پاس این ملاقات شگفت انگیز به کافی شاپ های دلپذیر کنار کلیسا می رویم و مثلا در کافه شانت از محیط گرم و صمیمی اش با قهوه و گاتا لذت می بریم.
و اگر کمی جلوتر رفتیم و به میدان جلفا رسیدیم، پیشنهاد می کنم قبل از نوشیدن یک آبمیوه خنک حتما کلیسای مریم و بیت اللحم را هم ببینید. فضای روحانی این کلیساها به شدت مردمی است و شما آسوده خیال و سبک به میدان جلفا گام خواهید گذاشت.
چه زود شب شد. در این تکه جلفا که پرشده از فروشگاه های لباس و کفش، یعنی نظر شرقی که همواره پر ترافیک و شلوغ است، دسته دسته جوان ها خیابان و پیاده رو را قرق نموده اند. گذراندن عصر و غروب و شب در این تکه پر از حکایت آشنایی و ناکامی، شوخی و خنده و اخم و حرف هایی است که این تکه را در خاطر همه تا ابد ماندگار می نماید.
بار دیگر شب...
امشب آخرین کسی بودم که میدان جلفا را ترک کرد. تمام عصر و شب به ارنست هولتسر فکر می کردم، به عکس هایش از جلفا. حالا دیگر هیچ چیزی از آن دوره باقی نمانده. دیگر نه شنبه بازار دوره من که در این میدان برپا می شد و نه انگورهای تصویرهای هولتسر، هیچ کدام نیستند. همه به تاریخ پیوسته اند . روی سنگفرش ها راه می روم. در پی چیزهایی که از جلفا خوانده بودم؛ درشکه ها، کالسکه خانه، خانه لهستانی ها... توی تاریکی بهتر می گردد دنبال خاطره و خیال گشت. شاید به همین دلیل از جلفا نوشتم که یک بار هم شده حتی سردستی به این محله بیایید و سهم خودتان را از زیبایی این محله بگیرید. مثل همه آدم هایی که عصرها به جلفا برای دیدن می آیند و هر روز چیزی را کشف می نمایند یک روز ساعت قدیمی کلیسای وانک را، یک روز توده های روی هم چیده تره فرنگی را و یک روز تابلوی سیاه شده کنار میدان جلفا را روی آن نوشته ایستگاه درشکه.منبع: سرزمین من ش 4
منبع: راسخونbanima.ir: قدرت گرفته از سیستم مدیریت محتوای بانیما