لا ت های سینما؛ قیصر، ابیِ کندو، رضا مارمولک و هاشم

به گزارش مجله سرگرمی، خبرنگاران: روزنامه همشهری یک پرونده مفصل درباره لات های سینمای ایران درآورده، از ابیِ کندو تا رضا مارمولک، بهانه پرونده هم اکران فیلم شنای پروانه و کاراکتر هاشم است. گاهی تیپ لات و لوطی در ساختار محله ای با عبارت من بچه فلان محله هستم معنا پیدا می نماید؛ پیوندی به عقبه های تاریخی ـ مکانی؛ اما گاهی هم با حرف زدن شکل می گیرد و با تنهایی و انزوایی که در شخصیت لات وجود دارد، کامل می گردد. مردانی با خط و خش های معنادار و دار و دسته ای از دوست و دشمن که چندان دیدن شان دل را آرام نمی نماید. کسانی که آسمان شان هم آسفالت است و ته سیگار ها در این آسمان برایشان شهاب و ستاره.

لا ت های سینما؛ قیصر، ابیِ کندو، رضا مارمولک و هاشم

ابیِ و آق حسینی در کندو

علی عمادی: بیشترمان لات و لوت ها را از سینما شناختیم؛ یعنی دو نوع لات داشتیم؛ یکی آنکه در سینما بود و تو دل برو و یکی دیگر آنکه مثل ما در کوچه بازی می کرد، اما نباید با او می گشتیم.

زیست لات و لوت ها در محله هایی خاص، در زمانه ای که هر محله، در عین همرنگی با دیگر نقاط شهر، فرهنگی منحصر به فرد داشت موجب شده بود بیشتر طبقه متوسط شهری مجبور نباشند با این جماعت سرو کله بزنند و آن ها را فقط در سینما ببینند؛ آن هم روی پرده نقره ای. برای همین بازشناسی شان برای بیشترمان سخت بود و فقط می دانستیم که باید از لات هایی که بیرون پرده سینما هستند، حذر کنیم.

عقل رس تر که شدیم، شهر هم آنچنان به هم ریخته شد که دیگر خبری از زیست های متفاوت در محلات گوناگون نباشد. خانه های بی حیاط، آشپزخانه های اوپن و ساختمان های درازی که آفتاب را از کوچه ها دریغ کردند، روح بیشتر محله ها را کشتند. قلعه را که خراب کردند، همه آن پاپتی ها و نشئه باز ها و خلافکار هایی که داغ لات بر پیشانی داشتند، سر از محله های دیگر درآوردند؛ انگار که لات های آسمان جل را از جهانی بهشتی سینما به جنگل آسفالت خیابان تبعید نموده باشند و در این هبوط، ما بیشتر لات و لوت ها را شناختیم.

انگار ابی کندو بود که با اجازه آقاحسینی از پایین شهر به بالا می رفت. اگر روی پرده سینما، هر گام ابی، حرکتی اشراق گونه داشت و هر استکانی که مجانی بالا می انداخت، مکاشفه ای پشتش بود هرچند دردناک که هرچه بالاتر می رفت، درد بیشتر می شد و او سرخوش تر، اما ابی های هبوط یافته در شهر در پی چنین اشراقی نبودند. محکومیت آن ها به زندگی در شهری بی رحم و مروت، موجب شد خیلی زود رنگ به دوربرشان بدهند و رنگ بگیرند؛ چشم روی تعدی کافه چی ببندند و بی خیال انتقام از طواف بستنی فروش شوند. دسته سفید زنجونی که فقط خط می انداخت را غلاف نمایند و قمه بی پدرومادر را بکشند که دوست و دشمن نمی شناسد. مرام را سر ببرند و معرفت را قی نمایند. لوطی گری را در پستو حبس نمایند و لات بازی را جار بزنند.

فاصله لات های دوست داشتنی سینما همچون ابی کندو با تصویری از اراذلی که اکنون در شنای پروانه می بینیم به اندازه راهی است که در این سال ها پشت سر گذاشته ایم؛ به اندازه وزن چیز هایی است که از دست داده ایم و هیچی نگرفته ایم؛ همه خواستنی هایی که از کف مان رفته و دوزار کاسب مان ننموده است. اگر ابی و قیصر را روح های دادطلب به سینما بخشیدند، اوباش فیلم کارت را خود ما - همه ما - داد زده ایم و مثل همه تاخت هایمان، باخته ایم. حالا دیگر خبری از لات های تو دل بروی روی پرده نیست، دوروبرمان پر است از لات های حرام لقمه ای که باید از همه شان حذر کنیم؛ قرارمان این بود؟

قیصر، برادران آب منگل و مهدی مشکی

علیرضا محمودی: پیروزیت فیلم قیصر (مسعود کیمیایی) در سال 1348 و مهدی مشکی و شلوارک داغ (نظام فاطمی) چرخه فراوری فیلم های جاهلی جدی و کمدی را تا سال 1357 تضمین کرد. فیلم های جاهلی جدی با مضمون انتقام و مسائل ناموسی و فیلم های کمدی با مضمونِ همواره مورد توجه برخورد مظاهر سنت و تجدد ساخته می شدند.

پیروزیت فیلم های جاهلی باعث شد که در دور ه های مختلف فراوری صنعتی فیلم ایرانی در دهه 40 و 50 فیلم های جاهلی برای دست انداختن و نقیضه سازی ساخته شوند. فیلم هایی مثل جاهل ها و ژیگول ها (1343) ساخته حسن مدنی و جوجه فکلی (1353) ساخته رضا صفایی نقیضه های ناپیروز و پیروز بر فیلم های جاهلی دوران خود هستند.

اگر قرارداد های روایی را در فیلم های جاهلی تمام این سال ها مورد آنالیز قرار دهیم، برای شخصیت جاهل 3 الگوی شخصیت پردازی همواره رعایت شده است؛ شغل، خانواده و تأکید بر مرزبندی های اخلاقی. جهان بینی سازندگان این آثار متاثر از فیلم های پیروز زمان خود هرگز به آن ها اجازه نمی داد که جوان اول فیلم خود را از این قرارداد ها دور نمایند. بروز تخطی ای از قرارداد های فیلم جاهلی در شخصیت پردازی جوان اول فیلم در دهه 50 و با علاقه مدیران استودیو ها در به کار گیری نیرو های جوان به وقوع پیوست.

فیلم هایی که جاهلی نبودند و شخصیت اول آن ها جوانی خلافکار، بدون شغل و طبقه اجتماعی ای با زندگی انگل وار بود. شخصیت اول فیلم هایی مانند سه قاپ (1350) و طوطی (1356) از ساخته های زکریا هاشمی و زیر پوست شب (1353) و کندو (1354) از ساخته های زنده یاد فریدون گله مثال هایی برای این نوع از فیلم ها هستند. بازبینی و توجه دوباره به میراث سینمایی فارسی می تواند بسیاری از اشتباه های رایج در تحلیل ها را سرانجام بدهد. کافی است به جای هر اظهارنظری، به خود فیلم ها مراجعه کنیم.

رضا مارمولک و لباس روحانیت

شهرام فرهنگی: فکر کردن به سینمایی که لات نداشته باشد، آدم را یاد غذای بدون ادویه می اندازد یا خوراکی هایی مثل شلغم که فقط به خاطر خاصیت شان مصرف می شوند. البته که سینما بدون شخصیت های هیجان سازی مثل لات ها هم باز ذهن را درگیر می نماید، ولی بدون آن ها و شخصیت های غیرمتعارف دیگر، احتمالا ژانر ها بسیار محدود می شدند. با این حساب انتخاب لات های جذاب سینما از میان این همه گزینه کار سختی نیست.

الان نوید محمدزاده با نقش هایی که در ابد و یک روز، متری شیش و نیم، بدون تاریخ، بدون امضاء و... بازی کرد، بدون تردید یکی از مهم ترین لات های سینمای ایران است. دورتر از او لات های فیلم های مسعود کیمیایی هم هستند یا مثلا پارسا پیروزفر در مهمان مامان مهرجویی- اگر بگردد لات فرضش کرد- لات جذابی به نظر می رسد. با این همه، میان لات هایی که به ذهن می آیند، رضا مثقالی، معروف به رضا مارمولک در صندلی بالاتری قرار می گیرد.

دلایل در یاد ماندن این لات: پرویز پرستویی که در سال های اوجش در هر نقشی می درخشید، شخصیت پردازی پیمان قاسمخانی برای نقش رضا مارمولک، بالا رفتن از دیوار با عبا و عمامه، سخنرانی به زبان لاتی در لباس روحانیت و البته حواشی به وجود آمده در زمان اکران فیلم مارمولک (1382- کمال تبریزی) که باعث شد بیشتر دیده گردد.

اسی خان در به درِ آدم برفی

مسعود میر: ما همواره عاشق لوطی گری لات ها بودیم و اصلا شاید به همین دلیل بود که وقتی جماعت مشتاق تصویر و قصه، ردپای اَبَر مرد مسموم شده در قُلزُم را پای جعبه جادو پی می گرفتند ما در تب و تاب یک آدم برفی در حال آب شدن، می سوختیم. دلیلش را بگذارید به حساب اینکه ما تا خرخره آلوده اسی خان در به در بودیم. چرا؟ چون مرد بود و دل گنده و نجیب وگرنه در میانه دعواهایمان با بد ها و بدی های روزگار، هر شاسی بلند دیگری جای اسی خان در به در بود دست کم 2-3 تا یادگاری عمری انداخته بود روی صورت ما.

او، اما پناه برد به اتاق تنهایی هایش در استانبول و خزید در خاطرات رنگ باخته تهران پای تلفن هوار کشید که حضرت عباسی ننگ نیست وقتی ترک جماعت، ایرونی رو کوچیک می بینه؟ نجابت را دیدید؟ ایول داشت یا نه؟ برای همین است که ذلیلش شدیم دیگر. وقتی دیدارش کردیم که غربت کمرمان را تا نموده بود و داد و بیدادهایمان برای رسیدن به افق ینگه جهان، بدل شده بود به بغض بلاتکلیفی و ترس از همه، حتی هموطن.

روز دیدار خندید و گفت: اومدی رو کم کنی؟ و بعد بفرما زد به نشستن و تعریف کردن اینکه: اون شب روشنم کردی. گفت به نظرش جنم ما جنم بچه های خانی آباد است و پرسید: شاخک هام درست می زنن یا تعمیر می خوان؟ او از هموطن گرفتار در غربت می پرسید مارک کجایی و اسم و فامیل را که کشف می کرد می گفت: اسمت مراد ماست، فامیلی ات مرام ماست. او حرف می زد و البته این ما بودیم که زیر لب در ستایش آن لات لوطی مسلک، اسی خان در به در می گفتیم: جمال خود ت و فامیلت رو عشقه ...

هاشمِ شنای پروانه یا وحید مرادی

مهرنوش سلماسی: هاشم (امیر آقایی) در فیلم شنای پروانه (محمد کارت) لمپن روزگار ماست؛ بزن بهادری که فیلمساز ابتدا تصویری از او خلق می نماید که بیشتر شبیه مردان متعصبی است که پای آنچه ناموس و آبرو می خوانندش حاضرند خون بریزنند؛ لمپنی که برادرش حجت (جواد عزتی) به در و دیوار می زند که او را از قصاص نجات دهد.

در نیمه اول فیلم به نظر می رسد فیلمساز نگاهی همدلانه به هاشم دارد که گرچه لات است، ولی با اصول جوانمردی بیگانه نیست؛ نشان به آن نشان که تقریبا همه شخصیت های فرعی فیلم در جست وجوی حجت برای یافتن کسی که فیلم استخر پروانه را لو داده، از هاشم ستایش می نمایند؛ لمپنی که نوچه اش مسیب هم برایش به آب و آتش می زند. اما هرچه فیلم جلو می رود و حجت بیشتر جست وجو می نماید با ابعاد دیگری از شخصیت هاشم آشنا می شویم. نگاه تقریبا غم خوارانه فیلمساز هم به مرور به زاویه دیدی انتقادی تبدیل می گردد. هاشم فیلم شنای پروانه، لمپن روزگار ماست.

لمپنی که کری خوانی هایش در شبکه های اجتماعی دیده می گردد، ادعایش زیاد است و ادای لات های قدیمی را در می آورد. محمد کارت دوربینش را به زیر پوست شهر می برد و تصویری از لمپن ایرانی در انتهای دهه 90 می سازد؛ لمپنی که نه شباهتی به لات دهه 40 دارد و نه نمونه ایرانی شده لمپن فیلم های خارجی است. در فضای خشن شنای پروانه، تلقی غلط از فرهنگی نرینه مورد واکاوی قرار می گیرد که زنی بی گناه به قتل می رسد و زنی دیگر برای امنیت داشتن به سیمای مردان در می آید.

در طول فیلم دوربین فیلمساز، همراه با حجت است و در اغلب دقایق ما همان چیزی را می بینیم که حجت می بیند و همان قضاوتی را داریم که با ذهنیت او همخوان است. انبوه لمپن ها و حاشیه نشین های فیلم با چیدمانی فکر شده کنار هم قرار می گیرند تا پازل شخصیتی هاشم تکمیل گردد؛ شخصیتی که حضورش در فیلم کوتاه است، ولی کل اثر زیر سایه او واقع شده است. شناخت دقیق فیلمساز از لمپن های جامعه امروز ایران و هوشمندی اش در پرهیز از دادن وجوه اسطوره ای و قهرمانانه به این عناصر ضداجتماعی، ارازل و اوباش شنای پروانه را باور پذیر ساخته است.

هاشم، نوچه و بقیه دار و دسته اش، شمایلی از لمپن های جامعه ایران در انتهای دهه 90 هستند؛ بی رحم و خشن و بدون پایبندی به هیچ اصول و قاعده ای. لمپن هایی که هیچ کس دوستشان ندارد و حذفشان از جامعه، رضایت عمومی را به همراه می آورد. شنای پروانه ادعای تبار شناسی لمپن ایرانی را ندارد، تمرکزش بیش از آنکه بر تحلیل های جامعه شناسانه مبتنی باشد بر قصه گویی است. ولی در عین حال در نتیجه گیری سرانجامی اش تفسیری به دست می دهد که همخوان با تصور عمومی از لمپن های بی اصول این دوران است.

هاشم شمایلی سینمایی از قداره بندان معاصر این شهر خاکستری است. در هیاهوی عربده و چاقو و خونریزی، شخصیتی جان می گیرد که تماشاگر را به یاد نمونه های مشابه فیلم های دیگر نمی اندازد. کارگردان پیش فرض ها و کهن الگو های سینمای ایران را یا به کل کنار می گذارد یا کمتر مورد استفاده قرار می دهد تا به تصویری باور پذیر برسد؛ تصویری ملموس از لمپنی به نام هاشم که روی برادران آق منگل را سفید می نماید.

safariro.ir: سافاری رو: مجله گردشگری و مسافرتی به همه جای دنیا

mosaferatro.ir: مسافرت رو: مجله گردشگری و مسافرتی

منبع: برترین ها
انتشار: 17 اردیبهشت 1401 بروزرسانی: 17 اردیبهشت 1401 گردآورنده: kurdeblog.ir شناسه مطلب: 104050

به "لا ت های سینما؛ قیصر، ابیِ کندو، رضا مارمولک و هاشم" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "لا ت های سینما؛ قیصر، ابیِ کندو، رضا مارمولک و هاشم"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید