ساخت مستند عشق توسط سوژه مسافر فوکوشیما
به گزارش مجله سرگرمی، تهران (پانا) - افشین والی نژاد عکاس و خبرنگار مستقل و سوژه اصلی فیلم مستند مسافر فوکوشیما ساخته معصومه نورمحمدی که درباره سونامی ژاپن و فاجعه اتمی ناشی از آن است، مستندی با موضوع عشق را جلوی دوربین برده که ساخت آن حدود 10 سال به طول انجامیده است. او میخواهد در این مستند، بجای نام خودش، عنوان ایران را در تیتراژ درج کند.

به گزارش روابط عمومی مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، یازدهم مارس 2011 فاجعه سونامی ژاپن و در پی آن انفجار نیروگاه برق فوکوشیما، برگ جدیدی در زندگی افشین والی نژاد خبرنگار آزاد ایرانی در ژاپن باز کرد. او از آن موقع تا به امروز ده ها بار به منطقه آلوده به رادیو اکتیو سفر نموده و هزاران فریم عکس و فیلم از این فاجعه و مردمان درگیر آن تهیه نموده است تا نظر و دیدگاه شخصی خود را به جهان عرضه کند.
او پس از گذشت 10 سال از فاجعه فوکوشیما، مستندی با موضوع عشق را به اتمام رسانده است.
افشین والی نژاد سابقه کار در رسانه هایی چون آسوشیتدپرس و ان.اچ.کی را دارد، همچنین در دهه هفتاد در ایران، خبرنگار روزنامه های جامعه و توس بوده است. او سال ها در ژاپن اقامت داشته و روزگاری در بخش رادیو NHK WORLD گوینده خبر بوده است. والی نژاد مدتی است با وجود بیماری و شرایط کرونا به ایران آمده است تا ساخت مستند خود با مفهوم عشق را به انتها برساند.
او درباره ساخت این مستند می گوید: اگرچه برای این فیلم هزینه و زمان زیادی صرف نموده ام، اما تصمیم دارم که نام خودم را در فیلم ثبت نکنم و اصولا فیلم را بدون تیتراژ آغاز و انتها ارائه بدهم و حتی در صورت موفقیت فیلم در آینده و بر فرض مطرح شدنش حتی در صحنه جهانی، هرگز در هیچ برنامه و مراسمی برای آن شخصا حضور پیدا نکنم؛ چرا که هدف من از ساخت و ارائه این فیلم، کسب شهرت برای خودم نیست، بلکه تنها و تنها یک اتفاق است: زمینه سازی برای ثبت واژه عشق (به زبان فارسی) به عنوان میراث معنوی جهانی بشر توسط سازمان ملل متحد.
والی نژاد ادامه داد: این آرزوی من بوده است که مردم در سراسر جهان این واقعیت را به رسمیت بشناسند که عشق فقط عشق است، نه ترجمه دارد نه تفسیر و این را می توان در رفتار، گفتار، کردار و پندار ملت ایران مشاهده کرد. به همین علت علاقه دارم در صورت تحقق این رویای دیرینه ام، به جای نام من، نام ملت ایران ثبت گردد که این عشق فراتر از یک واژه در فرهنگ و زبان و دین و جهانیشان ریشه دارد.
آنچه در ادامه می خوانید، روایت افشین والی نژاد از شرایطی است که در این مدت، خصوصاً در روزهای سخت کرونا و ساخت این مستند از سر گذرانده است:
در سال های میانی دهه چهل سالگی قرار داشتم. پیشینه ام را مرور کردم تا ببینم که بودم؟ که هستم؟ که می خواهم باشم؟ تا به امروز چه نموده ام و از این به بعد چه می خواهم بکنم؟ آیا برای آینده خود برنامه ای دارم؟ پرسش هایی که احتمالاً اینقدر بدیهی هستند که انسان هیچگاه از خود نمی پرسد اما هنگامی که بی پروا در برابر آینه می نشیند تا باطن و نه ظاهر خود را در آن ببیند، متوجه می گردد که پاسخ آنها را به خوبی نمی داند.
متوجه شدم که بیش از بیست سال گمشده ای در ذهنم وجود داشته است که متاسفانه بی اعتنا از کنار آن عبور نموده بودم: مفهوم عشق. مصمم شدم که از جاه طلبی های شغلی (پول و شهرت) بگذرم و به دنبال درک معنا و مفهوم واقعی عشق باشم. برای چند سال به بخش های مختلفی از ایران سفر کردم و سعی داشتم میهن خودم را زیبا و هم میهنان خوبم را شریف و لبریز از عشق نشان دهم. فقط از زیبایی های ایران تصویر می گرفتم و بدون هیچگونه چشمداشت مادی، به هر شکل ممکن به اشتراک می گذاشتم و این را عشق می دانستم.
بعد از چندین سال به این نتیجه رسیدم که راه و روش درستی برای دستیابی به چنین موضوع مهمی انتخاب ننموده ام. در همان زمان اولین نشانه های بیماری جدیدم پارکینسون بروز کرد. در نهایت به لطف درد و بیماری، رفته رفته کوشش کردم آرامشی که یک عمر از خود دریغ نموده بودم را بازیابم. آن آرامش، مرا با سکوت آشنا کرد و این نیز مقوله ای بود که سال ها از نعمت آن محروم بودم.
برای خبرنگار پرحرف و زیاده گویی چون من که بیست سال به خاطر کار در عظیم ترین سازمان های خبری و رسانه های جهان فرصت اظهار نظر درباره همه چیز را در موقعیت های مختلف در اختیار داشت، سکوت پیشه کردن ساده نبود.
تحمل درد بیماری، اعتراف به نادانی و در پی آن تحمل سکوت را امکان پذیر ساخت و همان سکوت، کلید واژه ورود به دروازه ای بود که از سال ها پیش، آن را سرزمین عشق ناب می خواندم ولی با شرمساری باید اعتراف کنم که حرف دل مردمانش را نشنیده بودم.
وقتی سکوت کردم، آنچه خود در دل داشتم و سال های مدید در کتاب های نویسندگان عظیم جهان خوانده بودم ولی در زیر آوار سنگین روزمرگی دفن شده را به زیبایی از زبان انسان های ساده و شریفی شنیدم که بهتر است سکوت کنم.
سال گذشته تقریبا در همین روزها، سه ماه می شد که از ایران به ژاپن رفته بودم و قصد داشتم ضمن تکمیل فیلمبرداری از یک پیرمرد 93 ساله فعال ژاپنی که دو سال از تمام جنبه های زندگی اش تصویر گرفته بودم، برای مصرف یک سال خودم دارو ذخیره کنم و بیدرنگ برگردم ایران و چند پروژه فیلم نیمه کاره را سر و سامان دهم. اولویتم این بود که از یک تدوینگر حرفه ای خواهش کنم تا با استفاده از تصاویر مختلفی که در مدت حدود 10 سال در سفرهای مختلف به چهارگوشه ایران ضبط نموده ام و براساس دغدغه های ذهنی من در رابطه با مفهوم عشق در فرهنگ و زبان فارسی، یک فیلم مستند یک ساعته تدوین کند؛ اما در عرض مدت کوتاهی تمامی پروازها لغو و جهان به کلی تعطیل شد... همان زمان در یادداشتی نوشتم که بحران کرونا اگرچه درد و رنج های بی سابقه ای را به مردم سراسر جهان تحمیل نموده است، می تواند یک فرصت تاریخی نیز برای بشر باشد.
من آن روزها در یک مهمانخانه قدیمی در روستایی در فوکوشیما زندگی کردم که تنها ساکن آن بودم. فرصت را غنیمت شمردم و تصمیم گرفتم خودم با یک نرم افزار ساده و مبتدی کار مونتاژ اولیه فیلم را آغاز کنم؛ این کاری بود که پیشتر، اعتماد به نفس انجامش را نداشتم. حجم تصاویری که به گونه ای غیرحرفه ای و نامنسجم و نامنظم ضبط نموده بودم بسیار زیاد بود و انتخاب تصویرهای مناسب، به شدت سخت. جهان درگیر کرونا بود و من نگران و غمگین از گرفتاری های هموطنان نازنینم اعّم از خانواده و دوستان و آشنایان و غریبه که همگی با سایه شوم احتمال ابتلا به بیماری همه گیر مرگبار دست و پنجه نرم می کردند، و خودم در محیطی امن و دور از خطر کرونا، به ناچار و ناخواسته تمرکز و توجه ام را معطوف سر و سامان دادن به فایل های تصاویرم از ایران کردم.
شش ماه گذشت. به اندازه ای غرق در این تصویرها و تدوین فیلم شدم که نسبت به فرایند رو به وخامت بیماری خودم بی اعتنا شده بودم!
ناگهان چشم خود را باز کردم و متوجه شدم توان فیزیکی بدنم شدیداً کاهش پیدا نموده است. امیدم را برای خیلی کارها از دست داده بودم و امکان بهتر شدن شرایط جسمانی ام را منتفی می دانستم. رانندگی را برای خود خطرناک می دیدم، ماشین خوبی که داشتم را به اجبار فروختم و خود را محکوم به زندگی (تا آخر عمر) در آن غربت سرد تصور می کردم، به گونه ای که عدم بازگشت مجدد به ایران و ملاقات عزیزان به یک کابوس آزاردهنده برای من تبدیل شده بود.
در آن روزها به طور اتفاقی و به لطف خدا در همان روستای زیبا خانه ای قدیمی با کمترین امکانات رفاهی زندگی پیدا کردم که اجاره ماهیانه اش ارزان بود ولی به علت موقعیت محلی خاصی که داشت، برای من ایده آل محسوب می شد. علیرغم میل باطنی ام، همزمان با ادامه تدوین فیلم، به آرامی شخصاً کوشش کردم و خانه را قابل سکونت ساختم. بدون اغراق جسمم آنجا اما دلم در ایران بود. از نظر خودم تدوین یک نسخه 55 دقیقه ای را تمام نموده بودم و آرزوی ارائه آن را در ایران داشتم.
ماجرای آن روزهای من داستانی طولانی است که بخشی از آن را در متنی طولانی بعد از رسیدن به تهران نوشتم. بیش از دو ماه که از بازگشتم به ایران می گذرد در این مدت گاهی به دلیل وخامت بیماری روزهای وحشتناکی داشتم و موجب رنج و عذاب های سنگین برای خانواده ام شدم ولی به لطف خداوند به تدریج به تفاهم و تعامل بهتری با بیماری ام دست پیدا نموده ام و امید مجدد در دلم شکوفا شده است.
نهایتاً پس از فراز و نشیب های فراوان و اعمال تغییرات و اصلاحات زیاد، در روزهای اخیر به یک نسخه جدید 59 دقیقه ای از فیلم رسیدم که آن را نهایی می دانم و عزمم برای ارائه علنی آن جدی است.
فیلمی که از آن یاد می کنم حاصل 8 الی 10 سال تصویربرداری و 10 ماه تدوین است که در آن کوشیده ام با استفاده از کمترین امکانات حرفه ای و ساده ترین دوربین های جیبی، فقط و فقط در پی محتوا و مفهوم باشم و بس. حتی در یک صحنه، از میکروفن و نورپردازی استفاده نشده است تا مصاحبه شوندگان، بدون احساس تنش، راحت و طبیعی حرف دل خود را بیان نمایند. به همین دلیل شاید در این فیلم نقطه ضعف های تکنیکی از قبیل ایراد در صدا یا نور مشاهده گردد اما حتی یک مصاحبه و یک صحنه ساخته نشده است. تمام صحنه های ضبط شده کاملا واقعی و غیرساختگی هستند. برای تدوین آن نیز از یک نرم افزار بسیار ساده استفاده شده است که تا چند سال پیش به رایگان موجود بود ولی حدود دو سال است که سیستم عامل ویندوز آن را حذف نموده است.
در این راستا، اگرچه برای این فیلم هزینه و زمان زیادی صرف نموده ام، اما تصمیم دارم که نام خودم را در این فیلم ثبت نکنم و اصولاً فیلم را بدون تیتراژ آغاز و انتها ارائه بدهم و حتی در صورت موفقیت فیلم در آینده و بر فرض، مطرح شدنش حتی در صحنه جهانی، هرگز در هیچ برنامه و مراسمی برای آن شخصاً حضور پیدا نکنم؛ چرا که هدف من از ساخت و ارائه علنی این فیلم، کسب شهرت برای خودم نیست، بلکه تنها و تنها یک اتفاق است: زمینه سازی برای ثبت واژه عشق (به زبان فارسی) به عنوان میراث معنوی جهانی بشر توسط سازمان ملل متحد؛ آرزوی من بوده است که مردم در سراسر جهان این واقعیت را به رسمیت بشناسند که عشق فقط عشق است، نه ترجمه دارد نه تفسیر و این را می توان در رفتار و گفتار و کردار و پندار ملت ایران مشاهده کرد. به همین علت علاقه دارم در صورت تحقق این رویای دیرینه ام، به جای نام من، نام ملت ایران در فیلم ثبت گردد که این عشق فراتر از یک واژه در فرهنگ و زبان و دین و جهانیشان ریشه دارد.
منبع: خبرگزاری پاناnagh.ir: ناق | مجله گردشگری و مسافرتی ناق
huli.ir: هولی | مجله فناوری و تکنولوژی های مدرن
inman.ir: اینمن | مجله ایمنی صنعتی، اخبار و مقالات صنایع