میراثی که استیو جابز برای ما برجای گذاشت...
به گزارش مجله سرگرمی، نارنجی: ما از استیو جابز چیزهای زیادی می دانیم، البته به لطف تمایلش در سال های پایانی عمر برای به اشتراک گذاشتن داستان های زندگی خود با والتر آیزاکسن؛ داستان هایی درباره اینکه چه چیزی او را به سمت تأسیس اپل، اختراع و باز اختراع کامپیوترهای شخصی، موزیک پلیرها، تلفن ها و تبلت ها حرکت داد.
اما هنوز هم آنقدر داستان ناگفته از کار و زندگی در کنار او در صندوقچه خاطرات دوستانش وجود دارد که اینک در آستانه اولین سالگرد فوتش (5 اکتبر)، دست خالی نباشیم. تعدادی از دوستان و همکاران او خاطرات خود درباره کاریزماتیک ترین و به یاد ماندنی ترین شخصیت جهانی تکنولوژی را با مجله فوربس در میان گذاشته اند.
در ادامه مطلب با ما همراه باشید تا به بهانه سالگرد فوت این مدیر توانمند و رؤیاگرای آینده نگر، به گوشه های نادیده زندگی اش که در زندگینامه او منعکس نشده، سرکی بکشیم.
قایم کردن پورشه ها!مهندس نرم افزار، رندی آدامز در ابتدا پیشنهاد استیو جابز برای کار در NeXT را رد کرد، همان کمپانی نرم افزاری که استیو بعد از اخراج از اپل تأسیس کرد. سال 1985 بود. آدامز بعد از فروختن کمپانی پیش روی خود که در زمینه ساخت نرم افزارهای دسکتاپ کار می کرد، آمادگی آغاز به کار دوباره را نداشت. اما جابز فقط چند روز بعد، روی پیام گیر تلفن او این را گفت: تو داری موقعیت رو هدر میدی رندی. این از اون فرصت هاییِ که توی عمر آدم فقط یه بار پیش میاد و تو داری خرابش می کنی. و با شنیدن این پیام، رندی نظرش را عوض کرد و به نکست رفت.
آدامز مقداری از پولی را که از فروش شرکتش به دست آورده بود، صرف خرید یک پورشه 911 کرد، که تقریباً همزمان بود با خرید یک پورشه توسط جابز. آن دو برای پرهیز از صدمه دیدن بدنه اتومبیل های خود در اثر ضربهٔ تصادفی دربِ ماشین های کناری، پورشه ها را به صورت طولی و چسبیده به هم پارک می کردند طوری که جای پارک 3 ماشین را اشغال می کردند. یک روز جابز بدو بدو سر میز کار آدامز حاضر شد و گفت که باید پورشه ها را جابه جا نمایند.
رندی می گوید: پرسیدم چرا؟ گفت رندی، باید پورشه ها رو قایم کنیم. راس پروت داره میاد اینجا و میخواد توی کمپانی سرمایه گذاری کنه، نمیخوام فکر کنه کُلی پول داریم. و این شد که پورشه های را برداشتند و پشت مقر نکست در پالو آلتو پنهان کردند. راس پروت آمد و در سال 1987، 20 میلیون دلار سرمایه در نکست گذاشت و عضو هیئت مدیره شد.
آدامز این را هم به خاطر می آورد که یک بار بیل گیتس برای یک ملاقات کاری به نکست آمد. پاییز 1986 بود. منشی پذیرش که در لابی پایین پله ها بود به جابز که در دفترش بالای پله ها بود زنگ زد تا بگوید که بیل گیتس آمده. آدامز می گوید: می تونستم او (استیو) را در دفترش ببینم، واقعاً هم سرش شلوغ نبود. ولی نه خودش بلند شد (که پیش بیل برود) و نه گیتس رو دعوت کرد که بیاد بالا. گذاشت یک ساعتی توی لابی منتظر بمونه. این به خاطر رقابتی بود که با هم داشتن.
آدامز می گوید که در همین حین، مهندسین نکست از فرصت استفاده کردند و به لابی رفتند و با علاقه زیاد، بیل گیتس را به سوال بستند: ما از این کار و اینکه می شد یه ساعت باهاش حرف بزنیم لذت بردیم، تا اینکه بالاخره استیو دعوتش کرد بره بالا.آدامز بعد از بروز اختلاف با جابز، بر سر قرار دادن درایو نوری در خاتمهه کامپیوتری نکست که او حس می :کرد قطعه خیلی کندی است از نکست رفت. مدتی بعد جابز او را قانع کرد که در پیرامون کمپانی نکست یک کسب و کار نرم افزاری راه بیاندازد، که او این کار را با سرمایه 2 میلیون دلاری بنگاه سرمایه گذاری سکویا انجام داد. ولی در حین اینکه کار جلو می رفت، جابز به او زنگ زد تا خبر دهد که نکست می خواهد خاتمهه کامپیوتری را رها کند و در عوض روی نرم افزار متمرکز گردد.
استیو به من گفت قیمت سخت افزار داره پایین میاد و اونا (توی نکست) فکر می کنن حالا دیگه یه کالای مصرفی شده. گفتم خب پس چرا پی سی نمی فروشی؟ جابز گفت به جای پی سی، ترجیح میدم برم سگ بفروشم!
آدامز می گوید که خاطرات زیادی از روزهای کار با جابز در نکست دارد؛ اینکه جابز چطور به عنوان یک گیاه خوار می گذاشت مهندسین، ساندویچ های خودشان را که به اندازه یک قطار بودند بخورند و بعد درباره آن می گفت: اوه، بوی گوشت سوختهٔ حیوون به دماغم میخوره، چه لذت بخش. در سال 1986، جابز لباس بابا نوئل پوشید و اسکناس های 100 دلاری بین کارکنان نکست پخش کرد. آدامز همچنین به یاد می آورد که جابز به کارکنانی که خرابکاری به بار آورده یا کاری را نموده بودند که او دوست نداشت، می گفت خودت رو اخراج کن. به گفته آدامز: فکر میکنید این رو جدی می گفت؟ خب، اگر نامه خاتمه کار به دستتون نمی رسید، می فهمیدید که فقط داشته شوخی مینموده. و در غیر این صورت، نه!
یک سال بعد از فوت جابز، آدامز که بعد از نکست، رهبری تیم توسعه ادوبی آکروبات و pdf را بر عهده گرفت و ضمناً مؤسس سایت FunnyorDie.com هم هست، می گوید که صنایع تکنولوژیک هنوز فقدان او را به خوبی حس می نمایند: کاریزماش، مثل الکتریسته بود -همواره داشت انرژی فوق العاده ای رو منتشر می کرد. خیلی الهام بخش بود. شما را [با خودش] می بُرد. من قبلاً که با استیو بودم این اعتقاد رو داشتم که آدم قادر به انجام هر کاری هست و می تونه جهان را تغییر بده. وقتی فوت کرد، مقداری از این حس از وجودم پر کشید. هیچ کس مثل استیو نیست.
ماجرای لکه ها در مینی-استور
در اولین بازگشتش به میان رسانه ها بعد از جراحی برای برداشتن تومور سرطانی در سال 2004، جابز در مرکز فروش استنفورد (پالو آلتو) با تعدادی خبرنگار ملاقات کرد تا از مینی-استور 70 متر مربعی اپل در آنجا رونمایی کند. فروشگاهی که اندازه اش تقریباً نصف فروشگاه های معمولی اپل در آن موقع می شد، با سقفی یک دست سفید که از پشت پوشش آن نور ملایمی تابش می کرد. دیوارهایی ساخت ژاپن با جنس استیل ضد زنگ، با سوراخ های تهویه در بالا که طراحی پاورمک G5 را تداعی می کردند و کفی سفید، بدون درز و درخشان که بنا به گفته جابز از جنس متریال مورد استفاده در ساخت آشیانه هواپیما بود.
اما... درست قبل از آنکه پرده آویخته شده در جلوی فروشگاه را پایین کشیده و رسماً آن را برای عموم مردم افتتاح نمایند، استیو به نقطه ذوب هسته ای رسید و بیرون آمد تا با خبرنگارها گپ بزند. چرا؟ چون آن طراحی زیبا که روی کاغذ، خیلی قشنگ بود در جهانی واقعی خوب جواب نمی داد. کوچکترین اثر انگشتی روی دیوارها توی چشم می زد و کف سفید فروشگاه، با ورود افرادی که مشغول آماده سازی آنجا برای افتتاح بودند، لکه دار شده بود.جابز بلافاصله بیرون آمد و با وجود نارضایتی از وضع مینی-استور، به هر حال فروشگاه را افتتاح کردند. وقتی نگارنده این مقاله خانم کانی گوگلیِلمو کفِ مینی-استور را دید، بلافاصله برگشت به سمت جابز که کنارش ایستاده بود و پرسید که آیا در هیچ بخشی از طراحی فروشگاه نقش داشته یا نه. استیو گفت بله. کانی گفت: تابلو است که هر کی این فروشگاه رو طراحی نموده هیچ وقت تا حالا کف جایی رو تمیز ننموده. جابز چشم هایش را باریک کرد و بعد رفت توی فروشگاه.
چند ماه بعد یکی از مدیران اپل به خانم گوگلیِلمو گفت که جابز تمام طراحان مینی-استور را بعد از افتتاح روز شنبه، وادار نموده بود به آنجا برگردند و تمام شب روی کف زانو بزنند و با دست خودشان آنجا را برق بیاندازند. بعداً هم که اپل جنس کف فروشگاه هایش را به سنگ ماسه های سیِنا (ایتالیا) تغییر داد که تاکنون متداول باقی مانده اند.
بهش عادت می نمایند
مارک اندریسن، یکی از پیش روها در زمینه مرورگرهای اینترنتی که حالا یک سرمایه گذار ریسک پذیر در دره سیلیکون است، به یاد می آورد که چند ماه قبل از عرضه آیفون اول، با جابز دو ملاقات داشت: پاییز 2006 من و همسرم لورا، برای شام با استیو و همسرش لورین بیرون رفتیم و بیرونِ یه رستوران توی خیابانِ کالیفرنیای پالو آلتو منتظر نشستیم تا میز خالی بشه. یکی از عصرهای خنک پالو آلتو بود، استیو نمونه شخصی آیفونش رو از جیب شلوارش در آورد و گفت ایناهاش، بذار بهت یه چیزی نشون بدم. و یک تور اختصاصی درباره ویژگی ها و قابلیت های دستگاه جدیدش برام برگزار کرد.بعد از مقادیر قابل توجهی باز موندن دهن و بالا رفتن ابرو، به عنوان یکی از هواخواهای بلکبری نظر دادم. گفتم پسر، استیو فکر نمی کنی نداشتن کیبورد فیزیکی مشکل ساز بشه؟ واقعاً مردم با تایپ کردن مستقیم روی شیشه مسئله ای نخواهند داشت؟ با آن نگاه نافذش درست توی چشمم زل زد و گفت بهش عادت می کنن.
از آن موقع (سال 2007) اپل بیش از 250 میلیون آیفون فروخته که آن را بدل به یکی از پرفروش ترین تلفن های هوشمند جهان نموده.
رُک، ولی با سلیقه
گای کاوازاکی، یکی از تاریخ نویس های اپل و رابط انجمن توسعه مک در گذشته، در سال 1984 داشت در دفترش کار می کرد که جابز با یک نفر دیگر بالای سرش ظاهر شد. استیو از او پرسید که نظرش در رابطه با برنامه یکی از توسعه دهندگان اپل، یعنی کمپانی Knoware چیست. (Knoware مخفف knowledge software است.)
من چیزی رو که توی ذهنم بود گفتم، پنبه شون رو زدم. استیو نگاهی به اون آقا کرد. بعد دوباره به سمت من برگشت و گفت گای ایشون مدیر عامل Knoware هستن.
کاوازاکی ابتدا می گوید که این خاطره نشانگر تردید جابز است در رابطه با اینکه چطور کارمندهاش رو به حال خودشون رها کنه و بعد اضافه می نماید که در کل این در خصوص استیو صدق می کنه که اگه هوادارش باشی میگی ببین، دیدی چطور گندکاری ها رو متوقف کرد؟ و اگه هوادارش نباشی، میگی این رفتارش نشون دهنده اجتماعی نبودنشه.او سپس می گوید: با وجود اینکه این طوری با ملت رفتار می کرد، دلیل اینکه باز هم چنین نخبه هایی رو زیر دستش داشت این بود که بر خلاف خیلی از رئسا، برای عملکردِ عالی ارزش زیادی قائل بود. دو تیکه پازل مهم لازمه تا بتونی از کارمندهات بازده خوبی بگیری؛ اول باید یه کسی باشی که اونقدر سلیقه داره که بفهمه طرف چه موقع عالیه و چه موقع تنبله. و دوم باید اونقدر رُک باشی که اینها رو راحت به طرف بگی. از این آدمایی که سلیقه کافی ندارن و فقط رُک هستن، زیاد هست. ولی استیو همزمان هر دو بود.
اگه میخوای عالی کار کنی، میتونی توی اپل کار کنی. ولی باید سختیِ ضایع شدن جلوی جمع رو هم تحمل کنی. اما توی HP عمراً چنین چیزی ببینی. دقیقاً این دو تا متضاد هم هستن. از طرف دیگه توی HP نمیتونی عالی کار کنی چون کسی نیست که از کارت قدردانی کنه. حالا ترجیح میدی کجا کار کنی، اپل یا HP؟
ی ک دست کوچولو توی نمایشگر
نولان بوشنل، مؤسس آتاری که جابز را به سال 1974 استخدام کرد، می گوید بیشترین چیزی که از استیو به یاد دارد، اشتیاق و قدرت او است: استیو اولین آدمی بود که دیدم معمولاً صبح ها زیر میز کار خودش رو لوله نموده و خوابیده، چون تمام شب همونجا مشغول کار بود. خیلی ها فکر می کنن که پیروزیت، یعنی شانس و البته بودن توی جای درست و در زمان درست. ولی به نظر من، اگر ارادهٔ سخت تر کار کردن نسبت به دیگران رو داشته باشی، می تونی بخش خیلی خیلی بزرگی از شانست رو خودت رقم بزنی.
ما دو تا یه جور رابطه فلسفی داشتیم. استیو دوست داشت درباره ایده های بزرگ و سرچشمه ای که اون ایده های بزرگ ازش میومدن حرف بزنه. همواره علاقه داشت درباره درست کردن محصول و اینکه چطور آدم بفهمه که چه زمانی یک محصول آماده عرضه به بازار شده حرف بزنه.
در اوایل دهه 80، بوشنل یک خانه 1400 متر مربعی در پاریس خرید و تمام دوستانش در دره سیلیکون را به میهمانی در آن دعوت کرد. گروه موسیقی، کلی غذا و نوشیدنی، میهمان های اهل ولخرجی، و البته استیو جابز که در 1976 آتاری را برای تأسیس اپل ترک نموده بود. در حالی که همه لباس های میهمانی پوشیده بودند، استیو با شلوار جینش ظاهر شد.بوشنل به خاطر می آورد که: فردای اون مهمونی، توی ساحل جنوبی (رود سن) نشسته بودیم، من قهوه ام رو می چشیدم و استیو مثل همواره چایی میخورد، یه جورهایی داشتیم رد شدن پاریس از جلوی خودمون رو تماشا می کردیم. یه گفتگوی دلپذیر درباره اهمیت خلاقیت داشتیم. [استیو] در مرحله ای بود که می دونست اپل II به آخر خط رسیده. از اپل III هم راضی نبود. تازه کار روی ایده لیسا و چیزی که میرفت تا مکینتاش بشه رو آغاز نموده بود. داشتیم درباره ترک بال و جوی استیک و موس حرف می زدیم، و البته درباره ایده دست کوچولو توی نمایشگر، که در اصل همون موس بود.
آخرین بار یک سال قبل از فوتش دیدمش. خیلی خیلی لاغر شده بود، ولی شنماینده به نظر نمی رسید. یک جور قوتی در خصوص خودش داشت، می گفت فکر کنم دارم این [بیماری] رو شکستش میدم.
داستانی از کریسمس
رجیس مک کنا اولین مرشد بازاریابی اپل، زمانی جابز 22 ساله را ملاقات کرد که او سوار بر موتور سیکلت به خانه اش آمد و از این سخن گفت که چطور می خواهد اپل را به برَندی جهانی بدل کند. مک کنا از سال 1983 تا 1987 در جلسات مدیریتی اپل حضور می یافت و در طول سال های پس از آن نیز با جابز دوستی صمیمانه ای داشت.
او می گوید: سال 1998 من و همسرم 5 تا آیمک به عنوان هدیه کریمس برای نوه هامون خریدیم. نگاهشون کردیم که چطور هدیه هاشون رو باز میکنن، و وقتی نوه 5 سالهٔ من مولی، آیمکش رو باز کرد، گفت زندگی خوبه. از شانس بد، آیمکِ مولی دچار مشکل شد. بعد از چند ساعت استفاده، دیسک درایو گیر کرد و دیگه بیرون نیومد. من به فروشنده زنگ زدم ولی بهم گفت که به خاطر سیاست کاری اپل، اجازه تعویض با یه دونه نوش رو نداره. و گفت که تعمیر هم چند هفته طول میکشه.
همون موقع یه ایمیل به استیو زدم و درباره سیاست پس فرستادن و تعویض یه محصول سوال کردم. 5 دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد. استیو بود. پرسید مشکل چیه و بعد اسم فروشنده رو گرفت. گفت دوباره تماس میگیرم. چند دقیقه بعد تلفن زنگ خورد و یک فروشندهٔ خیلی خیلی معذرت-خواه از اون طرف خط گفت من یک آیمک نوی نو برای نوه شما دارم. به استیو ایمیل زدم، تشکر کردم و اطمینان دادم که کریسمس قشنگی برای نوه ام رقم زده. بلافاصله یه جواب ساده داد هو، هو، هو. (هو هو هو صدای خنده بابا نوئل است؛ یعنی استیو مثل بابا نوئل، از شادی آن بچه شاد شد و خندید.)مک کنا یک داستان دیگر را هم به خاطر می آورد. در سال 1985، بعد از اخراج استیو از اپل توسط جان اسکالی، یک هفته نگذشته بود که او درباره گام بعدی اش با مک کنا صحبت کرد: استیو گفت که حتی ممکنه اپل از رفتنش سود هم ببره و اینکه شاید با سرمایه گذاری جدیدش بتونه به اپل یاری کنه. می گفت شاید کمپانی جدیدش بتونه تکنولوژی ای رو توسعه بده که مورد استفاده اپل قرار بگیره و اینطوری اون [استیو] بتونه به اپل یاری کنه. مثلاً گفت شاید بتونیم یک خط فراوری جدید و پیروز درست کنیم که بتوانه به خط فراوری اپل یاری کنه و اونا آخرش ما رو بخرن. اون موقع استیو نمی دونست که این حرفش چقدر به غیب گویی شبیه هست.
در سال 1996، اپل با قیمت 429 میلیون دلار، کمپانی دوم جابز یعنی نکست را خرید. حرکتی که حضور دوباره استیو در اپل را تسهیل کرد و منجر به وقوع پیروز ترین بازگشت یک کمپانی در حال سقوط شد، بازگشتی که در تاریخ کمپانی های جهان شبیه آن وجود ندارد.
یک دوستِ محتاج یاری
هایدی رویزن که حالا یک سرمایه گذار ریسک پذیر است، در دهه 80 رئیس کمپانی نرم افزاری T/Maker بود که برای مک برنامه نویسی می کرد. او خاطرات زیادی از کار در کنار جابز دارد که آنها را شخصیت ساز می خواند ولی یکی از آنها، تجربه ای خصوصی تر بوده.
روز اول مارس 1989 بود که استیو زنگ زد تا درباره یک مذاکره کاری با من صحبت کند، و فقط چون استیو بود من گوشی را برداشتم، حتی با اینکه تازه فهمیده بودم که شب قبل، پدرم در یک سفر کاری در پاریس درگذشته. وقتی به استیو گفتم چی شده، گفت پس چرا داری کار میکنی؟ باید بری خونه. من یه راست میام اونجا.
جابز به خانه او رفت و روی زمین کنار هایدی نشست و دو ساعت به حرف های او که با اشک و آه همراه بود گوش سپرد: بله، من مبل هم داشتم ولی استیو دوست نداشت روی مبل بشینیم. ازم خواست درباره پدرم صحبت کنم، از چیزایی که درباره ش مهم بود بگم، و اینکه چه خصوصیتیش رو بیشتر از همه دوست داشتم. مادر استیو چند ماه قبل فوت نموده بود، برای همین فکر می کنم اون موقع خیلی خوب درک می کرد که چه حسی دارم و دلم میخواد درباره چی حرف بزنم. همواره این کار فوق العاده اش و اینکه یاری کرد تسکین پیدا کنم رو به یاد دارم و قدردانش هستم.استیو به همه چیز دقت می کرد
امیلی برووِر اوچارد که در تیم روابط عمومی نکست برای جابز کار نموده، می گوید که استیو یک فرد بسیار با دقت بود که کوچکترین چیزها را هم به چالش می کشید:
یکی از کارهای من این بود که در مصاحبه های مطبوعاتی، همراه استیو باشم و یادداشت بر دارم. یک بار قبل از مصاحبه، فهمیدم که دو تا کفش متفاوت پام کردم! صبح آن روز خیلی سریع لباس پوشیده بودم و کفش هایی رو که فکر می کردم یه جفت مشکی باشن، بر داشته بودم. ولی اشتباه شده بود. به مافوقم زنگ زدم و مشورت خواستم. گفت که حتماً باید درستش کنم چون استیو 100 درصد به قضیه دقت می کنه. بنابراین مثل دیوونه ها تا پاساژ استنفورد ماشین روندم، یه جفت کفش جایگزین خریدم و بلافاصله به مقر نکست برگشتم. سریع ترین تصمیم خرید عمرم رو اون روز گرفتم.به جای فریب دادن، خلع سلاح کن
در سال 1989، نکست در جریان رقابت برای به دست آوردن مشتری بیشتر، فرصت یک ملاقات با IBM برای بحث بر سر ارائه لیسانس نرم افزار NeXTStep برای استفاده در کامپیوترهای IBM مبتنی بر OS/2 را به دست آورد. یکی از مدیران نکست که می خواهد نامی از او برده نگردد، با ذکر این مورد می گوید که نکست واقعاً به این تفاهم کاری احتیاج داشت و البته به دستش هم آورد. (IBM در انتهای آن سال با قیمت 65 میلیون دلار لیسانس نرم افزار را از نکست دریافت کرد).
مدیرانی از هر دو کمپانی در اتاق کنفرانس مقر نکست گرد هم آمده و منتظر رسیدن جابز بودند. خاتمه استیو وارد شد، رو کرد به یکی از مدیران ارشد IBM و گفت: رابط کاربری شما آشغاله. فقط صدای نفس کشیدن مدیران دو کمپانی شنیده می شد.این طوری بود که می تونست یه مذاکره نماینده پیروز باشه. با انداختن این بمب های فنادهنده، کاملاً افراد مقابلش رو خلع سلاح می کرد. می گفت ما این قرارداد رو میبندیم ولی بدونید که محصولات شما افتضاحن. استیو یه آدمِ فتنه-به-پا-کُن بود ولی همواره دقیقاً همون چیزی را به دست می آورد که می خواست.
دروغ گفتن؟ موردی ندارد
مدیر عامل یکی از کمپانی هایی که بعد از بازگشت جابز به اپل، در اواخر دهه 90 با او کار نموده، می گوید: استیو به معنای واقعی کلمه، در گفتگوهای دو نفره آدم خوبی بود. با او یک گفتگوی خصوصی که داشتی، اصلاً برات نقش بازی نمی کرد. اما به محض اینکه تعداد حاضرین در اتاق از دو نفر بیشتر می شد، سر و کله استیو جابزِ بازاریاب پیدا می شد و تئاتر بازی می کرد.
وقتی از تو چیزی می خواست، همواره مؤدب بود و مجبور بود قشنگ رفتار کنه. یه دوره ای بعد از بازگشتش به اپل بود که احتیاج داشت افراد کنارش کار نمایند، اپل توی مخمصه بود، و نکست یک شکست بود. بنابراین استیو کسی شده بود که می شد باهاش [مثل آدم] کار کرد. اما بعد هر چی با آیپاد و بعد آیفون پیروزیت های بیشتری به دست آورد، بیشتر گستاخ شد. شد همون استیوِ قدیم.گاهی بود که می گفت قصد داره فلان کار رو بکنه و وقتی کاری که می کرد نتیجه مناسب و محکمی نمی داد و من به چالش اش می کشیدم می گفت آره، آره، می دونم، ولی احتیاج داشتم ذهنیتم رو عوض کنم. توی ذهنش دروغ گفتن موردی نداشت.
درخشان، همچون برلیان
زمانی که اپل OS X، نسخه جدید سیستم عامل مک را معرفی کرد به خاطر تغییرات بنیادین، OS X دیگر با برنامه های قدیمی کار نمی کرد و لازم بود توسعه دهندگان وابسته به اپل، برنامه های خود را بازنویسی و نسخه های جدیدی را آماده نمایند. بنابراین جابز از ادوبی خواست تا برنامه های گرافیکی پر هوادار خود را با OS X سازگار نماید ولی ادوبی بی میل بود چون مشتریان علاقه ای به پرداخت پول برای یک به روزرسانی که ویژگی جدیدی در خود نداشته باشد ندارند زیرا سازگاری نرم افزار با سیستم عامل جدید از نظر آنها یک حق بدیهی و از پیش مفروض است و باید رایگان باشد.
ادوبی سر انجام با ارائه آپدیت برای OS X موافقت کرد ولی جابز از زمانبندی راضی نبود. یکی از مدیران اسبق ادوبی می گوید: در خصوص OS X استیو می خواست که سازگاری های نرم افزاری در نانو ثانیه انجام بشه و از اینکه ادوبی به اندازه کافی سریع عمل نکرد، خیلی عصبانی بود. ولی بالاخره وقتی آپدیت ارائه شد، میخواست مطمئن بشه که به طور کامل توی مراسم مک ورد اونا را معرفی کنن. و این کار رو کرد چون به ادوبی هم یاری می شد، ولی در اصل علت انجامش این بود که این تأکید [در خصوص به روز رسانی نرم افزارهای مهم] برای سیستم عامل جدیدش حیاتی بود. استیو از این نظر که می دونست برای پیروزیت باید چه کارهایی رو انجام بده، مثل برلیان درخشان بود.و یک چیز دیگر... نواری از 29 سال قبل
در زیر، بخشی از صحبت های استیو جابز در کنفرانس بین المللی طراحی اَسپن به سال 1983 را می خوانید. احتیاجی به توضیح ندارد. گرچه عده ای خواهند گفت که اینها پیش گویی هستند ولی شما باور نکنید؛ استفاده از واژه های سطحی نشانگر شناخت سطحی است.
این صحبت های استیو جابز نه پیش گویی، بلکه رؤیابینی فردی هستند که به سهم خود در میانه میدان برای تحقق تک تک آنها کوشش می کرد زیرا برایش سفر خودِ پاداش بود:
استراتژی اپل بسیار ساده است. کاری که می خواهیم بکنیم این است که یک کامپیوتر بسیار عالی را در [قالبی به اندازه] یک کتاب قرار بدهیم که شما بتوانید آن را با خودتان همه جا ببرید و ظرف 20 دقیقه کار با آن را یاد بگیرید. این کاری است که می خواهیم بکنیم و قصد داریم در همین دهه هم انجامش دهیم. و البته می خواهیم همراه با امکانات رادیویی باشد تا مجبور نباشید [با سیم] به چیزی لنگر بیاندازید، بلکه بتوانید با تمام پایگاه-داده های بزرگ و سایر کامپیوترها [به صورت بی سیم] ارتباط برقرار کنید.
آقای براون که اخیراً نوار کاست آن سخنرانی را بعد از 29 سال در اینترنت قرار داده، درباره سایر صحبت های استیو جابز در آن مراسم می گوید:در این نوار، او با اطمینان از این حرف می زند که کامپیوترهای شخصی باید یک وسیله جدید برای ارتباطات باشند. و این قبل از آن است که شبکه کردن کامپیوترها عمومیت یافته باشد یا جایی اشاره ای به فراگیر شدن اینترنت شده باشد. و البته او مشخصاً درباره سیستم های ایمیل نو ظهور صحبت می نماید و اینکه چطور دارند به ارتباطات سر و شکل تازه ای می دهند.
در حقیقت او اشاره می نماید که وقتی ما کامپیوترهایی قابل حمل با امکانات بی سیم داشته باشیم می توانیم در حال حرکت کردن ایمیل خودمان را چک کنیم. و این را در سال 1983 یعنی 20 سال قبل از ظهور کامپیوترهای موبایل می گوید. او از یکی از پژوهش های دانشگاه MIT صحبت می نماید که خیلی شبیه قابلیت استریت ویو در نقشه های گوگل است.
جابز صنعت در حال پیدایش نرم افزار را با صنعت ضبط موسیقی مقایسه می نماید و می گوید که اکثر افراد لزوماً نمی دانند چه کامپیوتری می خواهند بخرند. اما در تضاد با آن، وقتی وارد فروشگاه موسیقی می شوند دقیقاً می دانند که چه موزیکی می خواهند. این به آن خاطر بود که آنها قطعه های کوتاه آهنگ ها را قبل از خرید، در رادیو می شنیدند. و او به این فکر می کرد که صنعت نرم افزار به چیزی شبیه ایستگاه رادیو احتیاج دارد تا مردم قبل از خرید، بتوانند با نرم افزار کار نمایند.
او معتقد بود که ارائه نرم افزار به طور سنتی دیگر منسوخ شده و از آنجایی که نرم افزار، ماهیت دیجیتال دارد می تواند به صورت الکترونیکی به وسیله خطوط تلفن منتقل گردد. او پرداخت الکترونیکی هزینه نرم افزار به وسیله خطوط تلفن را هم جزوی از آینده می دانست.
در انتهای بخش پرسش و پاسخ، سوالی درباره تکنولوژی تشخیص صوتی پرسیده می گردد؛ جابز معتقد است که این یکی از بخش های خوب دهه آینده خواهد بود و درباره سخت بودن تشخیص زبان گفتار (جمله بندی) نسبت به تشخیص صدای معمولی صحبت می نماید و این که کار و بارِ خیلی سختی است.
منبع: برترین هامجله ستاره: مجله ستاره: اخبار و حواشی ستاره های سینما، فوتبال و استارتاپ ها
کتاب ارزان: کتاب ارزان: مجله کتابخوانی، بیاید آگاهتر باشیم